اتحاد منطقه‌ای در برابر سلطه‌گری آمریکایی

قطعات پازل نظم نوین جهانی از پشت پرده جنگ اوکراین تا تحولات چین در گفت‌وگو با شعیب بهمن، کارشناس روابط بین‌الملل

اتحاد منطقه‌ای در برابر سلطه‌گری آمریکایی

نظم نوین جهانی یکی از کلیدواژه‌های مغفول مانده در تحلیل وقایع اخیر در داخل و خارج ایران است. سیر زمانی جنگ اوکراین، اغتشاشات داخل ایران و به‌تازگی تحولات شرق چین این سؤال را پیش می‌آورد که آیا این اتفاق‌ها منافعی برای بازیگران جهانی دارد یا خیر؟ این اتفاق‌ها چه ارتباطی بین رقابت چین و آمریکا برای ابرقدرت شدن در جهان دارد؟


​​​​​​​نظم نوین جهانی یکی از کلیدواژه‌های مغفول مانده در تحلیل وقایع اخیر در داخل و خارج ایران است. سیر زمانی جنگ اوکراین، اغتشاشات داخل ایران و به‌تازگی تحولات شرق چین این سؤال را پیش می‌آورد که آیا این اتفاق‌ها منافعی برای بازیگران جهانی دارد یا خیر؟ این اتفاق‌ها چه ارتباطی بین رقابت چین و آمریکا برای ابرقدرت شدن در جهان دارد؟ هشت ماه از بحران اوکراین می‌گذرد، امروز با روشن شدن نتایج و اقدام‌هایی که صورت گرفته، می‌توان نگاه دقیق‌تر و منطقی‌تر به ماجرا داشت. اهداف اولیه‌ای که از ابتدا از طرف روسیه مطرح می‌شد تا چه حد برآورده شده یا چه تغییراتی در آن رخ ‌داده است؟ روزنامه قدس در سلسله گفت‌وگوهایی چیستی، چرا و چگونگی نظم نوین جهانی و نظرات مخالف و موافق با آن را بررسی می‌کند. در گفت‌وگو با شعیب بهمن، کارشناس ارشد روابط بین‌الملل و پژوهشگر حوزه روسیه، اثرات جنگ اوکراین بر این نظم نوین را بررسی کرده‌ایم.

به نظرتان واکنش‌های بین‌المللی تا چه حد بر اهداف روسیه از حمله به اوکراین تأثیرگذار بوده است؟
شاید واکنشی که روس‌ها در سطح بین‌المللی با آن مواجه شدند، مطابق با انتظاراتشان نبود. روس‌ها تصور می‌کردند شبیه2014 در خودِ اوکراین و یا شبیه نقش‌آفرینی‌شان در سوریه، با واکنش‌های نسبتاً منعطفی از سوی غرب مواجه شوند، اما در مدت‌زمان کوتاهی حجم عظیمی از تحریم‌ها علیه روسیه اعمال شد. البته روس‌ها انتظار تحریم را داشتند و کارهای اقتصادی‌ انجام شده در سال‌های گذشته نشان می‌داد که آماده بوده‌اند ولی به‌هرحال آن‌قدر هجمه روانی و تبلیغاتی و تحریم‌های اقتصادی علیه روسیه افزایش پیدا کرد که می‌توانیم بگوییم این کشور را در خیلی از حوزه‌ها محدود کرد. ضمن اینکه خود روس‌ها هم ملاحظاتی را نسبت به مردم اوکراین داشتند؛ به‌طور مثال خیلی تمایل نداشتند به شکل بی‌رحمانه و نظامی وارد اوکراین شوند در غیر این صورت شاید به‌راحتی می‌توانستند بر کل جغرافیای اوکراین تسلط پیدا کنند اما درباره نحوه مواجهه‌شان با مردم اوکراین پس از اشغال نظامی مردد بودند.
به همین دلیل سعی کردند تا حد ممکن تلفات انسانی کم باشد و به مناطق شهری آسیب نزنند و بیشتر مناطق راهبردی و زیرساخت‌های نظامی را مورد هدف قرار دهند.

به نظر می‌رسد آمریکا با درگیر کردن اروپا با روسیه و در آن سو محاصره چین بر سر ماجرای تایوان و حمایت از اغتشاشات ایران به‌نوعی مبارزه علیه سه قطب مخالف را آغاز کرده و می‌خواهد نظم نوین جهانی را مدیریت کند؟
وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، عملاً آمریکا تنها قدرت بلامنازع در سطح جهانی شد. آمریکایی‌ها در دهه‌ 90 میلادی یک سیاست بزرگ را دنبال می‌کردند و هدفشان این بود که از پدید آمدن هژمون‌های منطقه‌ای جلوگیری کنند چون دیگر قدرتی نبود که بخواهد با آمریکا در سطح بین‌المللی هم‌آوردی داشته باشد؛ ولی قدرت‌های منطقه‌ای بودند که می‌توانستند در مناطق خودشان به‌عنوان هژمون‌های منطقه‌ای تبدیل شوند مثل روسیه در منطقه اوراسیا، چین در شرق آسیا و حتی ایران در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا؛ یعنی این برآورد در بین آمریکایی‌ها بود.
هدف اولیه استراتژیست‌های آمریکایی این بود که از ظهور این هژمون‌های منطقه‌ای جلوگیری کنند. هدف دوم این بود که اگر موفق نشدند جلو ظهور آن را بگیرند، در مرحله بعد از اتحاد یا نزدیکی این هژمون‌های منطقه‌ای به یکدیگر جلوگیری کنند.
نکته مهم دیگر این است که آمریکایی‌ها تا حد زیادی دچار فرسایش قدرت شدند. اگر ما به رفتار، رویکرد و رهیافت‌های سیاست خارجی آمریکا نگاه کنیم، می‌بینیم مثلاً در دهه90 هیچ بحران بین‌المللی‌ای نیست که آمریکایی‌ها در آن مداخله بکنند و فصل‌الخطاب آن بحران نباشند؛ در بحران‌های متعدد ورود می‌کردند و به‌سرعت می‌توانستند این بحران‌ها را خاتمه ببخشند و یا مدیریت کنند. این در حالی است که از دهه2000 به بعد این اتفاق کمرنگ‌تر می‌شود؛ یعنی آمریکایی‌ها می‌آیند و در عراق و افغانستان گیر می‌افتند و نمی‌توانند به‌راحتی خارج شوند. در دهه بعدی بحران‌های جدیدتری که به وجود می‌آید مثل بحران سوریه یا بحران اوکراین، عملاً ما می‌بینیم این آمریکایی‌ها نیستند که مدیریت بحران را بر عهده بگیرند. در هر دو بحران سوریه و اوکراین، روس‌ها به شکل جدی وارد می‌شوند و شرایط را به نفع خودشان رقم می‌زنند؛ یعنی برخلاف خواسته‌های آمریکایی‌ها.
وقتی این را در کنار رویکرد اصلی می‌گذاریم، ملاحظه می‌کنیم که همزمان با فرسایش قدرت آمریکا در سطح بین‌المللی، عملاً راهبرد اولیه‌ آمریکا یعنی جلوگیری از ظهور هژمون‌های منطقه‌ای با شکست مواجه شده است و در مرحله‌ بعدی از نزدیک شدن این‌ها به همدیگر نیز آسیب‌های جدی می‌بیند. این نزدیک شدن‌ها در حال نهادینه شدن هم هست، مثلاً نهادهایی مثل سازمان شانگهای یا بریکس؛ این‌ها نهادهای نوپدید در سطح بین‌المللی هستند که آمریکایی‌ها در آن دخالت ندارند و بنابراین آن قضیه نزدیک شدن هژمون‌های منطقه‌ای یا هژمون‌های نوظهور در سطح بین‌المللی، برای آمریکا خیلی پررنگ‌تر می‌شود.
در چنین شرایطی طبق معمول برای آمریکایی‌ها بهترین کار این است که این بازیگران را در محدوده‌های خودشان درگیر کند و برایشان درگیری‌های ژئوپلتیکی امنیتی و نظامی پدید آورد که این‌ها در همان‌جا درگیر باشند و نتوانند به مناطقی فراتر از حوزه‌های پیرامونی خودشان بروند و یا نقش‌آفرینی بین‌المللی داشته باشند. به همین دلیل، اتفاق‌هایی که پیرامون روسیه و یا چین و ایران رخ می‌دهد را می‌شود از همین زاویه مورد تحلیل قرار داد.
هدف آمریکایی‌ها این است که در سطح کلان از رشد چین و از بازنمایی چین به‌عنوان ابرقدرت آینده جلوگیری کنند. چینی‌ها هم خیلی هوشمندانه رفتار کردند و خودشان را خیلی درگیر مسائل امنیتی و نظامی در سطوح بین‌المللی نکردند و بیشتر سعی کردند در حوزه‌های اقتصادی نفوذ خودشان را گسترش دهند. این واقعیتی در طول تاریخ است که ابرقدرت‌هایی هم که اقتصادمحور بودند، رفتن به سمت رویکردهای امنیتی و نظامی، برایشان اجتناب‌ناپذیر بوده یعنی نتوانستند پرهیز کنند و ناگزیر شدند حتی برای تأمین امنیت سرمایه‌ای خودشان حضور نظامی و امنیتی‌شان را گسترش دهند. بنابراین آمریکایی‌ها این را درک می‌کنند و می‌دانند که چین در آینده در کنار توسعه نفوذ اقتصادی‌اش در کل دنیا، بی‌شک به سمت حوزه‌های نظامی و امنیتی هم خواهد رفت. درنتیجه سعی می‌کنند با ایجاد بحران‌های مصنوعی و بحران‌های کوچک پیرامون این کشورها، این‌ها را درگیر کنند و یا حتی از مسائل داخلی در مورد این کشورها بتوانند استفاده کنند. مثلاً کاری که آمریکایی‌ها در مورد اویغورها در چین می‌کنند، یک کار سازمان‌یافته و سازماندهی‌شده است و به‌عنوان یک پاشنه‌آشیل این موضوع را نگه داشتند و حمایت خیلی جدی از این گروه‌های جدایی‌طلب می‌کنند که بتوانند در مواقع مقتضی ضربات خودشان را بزنند.
مسئله تایوان موضوع مهمی است که آمریکایی‌ها سعی کردند در همین یک سال گذشته به‌ویژه با سفر نانسی پلوسی، این آت�� را برای چینی‌ها زنده نگه‌ دارند و آن‌ها را ناگزیر به واکنش کنند که به نظر می‌رسد چینی‌ها بیشتر بر مبنای آن فرهنگ کنفوسیوسی که دارند، خیلی صبور هستند و فعلاً تا شرایط مهیا شود صبر خواهند کرد. ولی درگیر شدن چین در تایوان به نظر اجتناب‌ناپذیر است و به‌قول‌معروف دیر و زود دارد، ولی سوخت‌وسوز ندارد.

بحران اوکراین چه تأثیری بر روابط ایران و روسیه گذاشته است؟
روابط ایران و روسیه یک روابط چندوجهی است که ما اساساً نمی‌توانیم چنین روابطی را خیلی ساده تعریف کنیم. در عین اینکه این روابط شاید در سال‌های اخیر کمی عمیق شده باشد، ولی عمق چندان زیادی هم ندارد. ما این عمق را در سطوح مختلف مشاهده نمی‌کنیم؛ چه در سطوح سیاسی، چه در سطوح اقتصادی و چه در سطوح فرهنگی.
آن چیزی هم که در یک دهه گذشته در روابط ایران و روسیه رخ ‌داده، بیشتر پرونده‌محور، امنیت‌محور و نظامی‌محور بوده است. دو کشور سعی کردند در مورد پرونده‌هایی که منافع مشترک و تهدیدهای مشترک دارند، با همدیگر همکاری داشته باشند مثل پرونده سوریه.
واقعیت این است که موضوع اوکراین از چند جهت بر روابط ایران و روسیه تأثیرگذار بوده است، به این دلیل که اساساً روابط ایران و روسیه یک روابط دو ضلعی نیست یعنی روابطی نیست که فقط دو کشور بخواهند با همدیگر رابطه داشته باشند و این رابطه را پیش ببرند. این رابطه همیشه در طول تاریخ یک رابطه سه‌ضلعی بوده است. گاهی اوقات ساختار نظام بین‌الملل و تعدد قطب‌ها تأثیرگذار بوده است. یعنی به شکل سنتی آن اگر نگاه کنید مثلاً در دوران قاجار که دو قدرت بزرگ روس و انگلیس بودند، رقابت‌های این دو قدرت تأثیرگذار بود. در دوران جنگ سرد، رقابتی که روسیه با آمریکا داشته همیشه بر روابط تهران و مسکو تأثیرگذار بود. در دوران پس از فروپاشی شوروی هم همین وضعیت را داشتیم. این سه‌ضلعی بودن سبب شده که همیشه یک‌سری ملاحظاتی در این روابط وجود داشته باشد.
اکنون به نظر می‌رسد جنگ اوکراین چند ویژگی قابل‌توجه ایجاد کرده است؛ نخست اینکه ایران دیگر در نوک پیکان تقابل با آمریکا تنها نیست و یک بازیگر مهم مثل روسیه به نوک پیکان آمده که حتی تعداد تحریم‌هایش از ایران هم پیشی گرفته است. این موضوع می‌تواند یک فضای تنفسی را برای ایران در سطح بین‌الملل ایجاد کند و از این فضای تنفس به نفع خودش استفاده کند.
نکته دوم این است ملاحظاتی که گاهی روس‌ها به‌ویژه در حوزه همکاری‌های اقتصادی به دلیل تحریم‌هایی که علیه ایران حاکم بود، داشتند، آن ملاحظه الان دیگر وجود ندارد یعنی قبلاً اگر شرکت‌ها و بانک‌های بزرگ روسی تحت تحریم‌های ثانویه قرار می‌گرفتند و برایشان در همکاری با ایران محدودیت ایجاد می‌شد، در حال حاضر خودشان به شکل مستقیم تحت تحریم قرار گرفتند؛ درنتیجه دیگر مانعی به اسم تحریم وجود ندارد که بخواهد در روابط ایران و روسیه محدودیت ایجاد کند.نکته مهم دیگر، بحث سیاست‌های کلان آمریکا و ناتو است. هر دو کشور منافع مشترکی در جلوگیری از گسترش ناتو به شرق دارند و اگر از آن زاویه‌ کلان که در ابتدای بحث گفتیم به جنگ اوکراین نگریسته شود، می‌شود گفت جنگ اوکراین به‌نوعی غیرمستقیم منافع ایران را هم تأمین می‌کند.

پرسش تأثیر بحران اوکراین بر روابط ایران و روسیه، در مورد چین هم مطرح است. این بحران بر روابط چین و روسیه چه اثراتی داشته است؟
چین به‌هرحال برای اقتصاد عظیم خودش نیازمند منابع انرژی است و خرید انرژی از روسیه هم موضوع جدیدی نیست. دست‌کم در دو دهه گذشته، چینی‌ها و روس‌ها سرمایه‌گذاری‌های بسیار گسترده‌ای به‌صورت مستقیم کردند مثل خط لوله قدرت سیبری که یک حجم عظیمی از انرژی روسیه را به سمت چین می‌برد. هم برای روس‌ها و هم برای چینی‌ها جذابیت دارد. چینی‌ها نیازمند واردات انرژی هستند و وقتی می‌توانند این انرژی را از یک منبع نزدیکی مثل روسیه وارد کنند که با آن مرزهای زمینی دارند، قاعدتاً برایشان یک مزیت به شمار می‌آید تا اینکه بخواهند مثلاً گاز را از طریق کشتی‌های ال‌ان‌جی از خلیج‌فارس و نقاط دیگر وارد کنند؛ بنابراین برای چینی‌ها به‌ویژه در حوزه انتقال گاز، خط لوله کاملاً به‌صرفه است که بتوانند از انرژی روسیه استفاده کنند.
برای روس‌ها هم جذابیت دارد، چون روس‌ها درک می‌کنند که آینده اقتصاد دنیا دیگر در غرب و اروپا نیست، بلکه در حال حرکت به شرق آسیاست، بنابراین راهبردهای صادرات انرژی در روسیه تغییر کرده است. شما اگر راهبردهای یک یا دو دهه‌ گذشته روسیه را مطالعه کنید، می‌بینید که تمرکز روس‌ها این است که یک تسلط انحصاری در بازارهای اروپایی داشته باشند و اجازه ندهند هیچ رقیب دیگری وارد بازارهای اروپایی شود. ولی درحال‌حاضر برای روس‌ها مزیت اصلی اقتصادی، بازارهای اروپایی و بازارهای غربی نیست چون نقطه ثقل و مرکز ثقل اقتصاد جهانی به شرق آسیا و به‌ویژه در چین می‌رود. پس پول در آنجاست، سرمایه و فناوری در آنجاست و برای روس‌ها هم جذابیت دارد که به سمت چین صادر کنند. از این طریق هم می‌توانند درآمد فراوانی کسب کنند و هم مسئله انرژی می‌تواند در آینده به‌عنوان یک ابزار و یک اهرم در روابطشان با چین به‌حساب آید و درواقع روابطشان را با پکن تنظیم کنند.

خبرنگار: سید احمد موسوی

برچسب ها :
ارسال دیدگاه