خوب بود و از اهالی خاک شد

خوب بود و از اهالی خاک شد

مریم زنگنه به روایت محبوبه ناطق

میدانی چیست؟ بعضی آدم ها خوب اند، عاقل اند، مهربان اند، به دردبخورند، همه دوستشان دارند، بدون اینکه زور بزنند توی دل میروند و دیگر بیرون نمیآیند حتی اگر بمیرند.
بعضیها از اول خاصاند، آنقدر که باورت نمیشــود این همه ویژگی خــوب و مثبت در یک نفر باشــد. انگار که خدا همه چیزها را یکجا به او داده باشــد. انگار قرار است وقتی میروند ِ آدم هایی را که پشت سر میگذارند را بسوزانند، بدجوری. میروند و پشت سرشان ردی از عطر گل جا میگذارند، ردی از خودشان در قطره قطره باران و برف پاییز و زمستان یا برق چشمانشان را در درخشش ستارگان و دستهای نوازشگر و مهربانشان را در لطافت برگ گل.
آنها میروند، بیچاره آنها که میمانند با ردی از عطر گل، باران پاییز و ســتارگان درخشــان و هر چیزی که آنها را یاد عزیز سفرکرده شان میاندازد و خاطرات و تصاویر و بادها و بودها، او را بمباران میکنند؛ بیچاره من!
در روزهایی که گمان پایان یافتنشان نبود -سالهایی آنقدر نزدیک و اینقدر دور- در تحریریه یک روزنامه قدس که نیمطبقه ای از ساختمان چهارطبقه عریض و طویلی برای گروههای اقتصادی، سیاسی، شهری و تلکس خبری بود در حالی که سر میز اقتصادی نشسته بودم و با سوژهه ای روز کلنجار میرفتم، در چوبی دو لت سفید و قدیمی تحریریه باز شد و دختری بلند قد وگندم گون با مانتویی خردلی رنگ، محکم و استوار وارد شد و بدون نگرانی و استرس از وارد شدن به محیطی تازه سره میز گروه شهری به دبیرگروهی آقای مشکوه رضوی نشست.
مریم، جنگجو و مطمئن به نظر میرسید و از همان روز اول شروع به کار کرد، بدون اینکه بخواهد زن بودنش را به رخ بکشد، ضعیف نشان بدهد، در حاشیه بنشیند، خبر نرود و گزارش میدانی ننویسد.
روزانه، درخواستهای زیادی از مشترکان و خوانندگان روزنامه برای سر زدن گزارشگر تازه گروه شهری به محلهشان و تهیه گزارش از مشکلاتشان داشتیم و بزرگترین لذت مریم زنگنه از زندگی کاری اش همین بخش بود، آنجا که به محله فقیرنشین «ساختمان» سر میزد و نگران کودک دو ساله ای میشد که بدون شلوار و کفش و تنها با یک بافت در سرمای منفی صفر در کوچه ها راه میرفت و بزرگتری برایش دل نمیســوزاند. قدردان کارگر ســاده و بی آلایش کارخانه قند میشد که به عنوان تشکر از گزارش مشکالت کارخانه، برایش یک دبّه شهد چغندر قند آورده بود. قاطعانه مشکالت محله ها، خیابانها، کودکان، زنان سرپرست خانوار، بیخانمان ها و معتادان را پیگیری میکرد و نمایندگان مجلس و مدیران شهری و اجتماعی شهر مشهد را، راحت نمیگذاشــت. برای ادامه تحصیل که به تهران رفت، دفتر روزنامه قدس را از قلم پرتوانش محروم نگذاشت و گزارشهای اجتماعی او شهرت یافت. اما سر وکله سرطان گوارش پیدا شد و روز به روز بیشتر از قبل پنجه بر وجود نازنیش کشید تا عاقبت در هشتمین روز سال 1396 رنج کشیده، روی در نقاب خاک کشید. روحش شاد و بهشت جایگاهش باد.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه