میزبانی انیسالنفوس و میهمانی پاکبانها
قرار بر میهمانی که باشد، برایش پست و مقام معنایی ندارد. قرار بر اذن حضور که باشد، جنس و سن و شغل و مرتبه در پیشگاهش رنگ میبازد، اصلاً وقتی قرار باشد بپذیرد، خودش بهتر میداند چگونه بپذیرد، مثل میهمانی امروزش که برای عهد خدمتگزاری بیش از 4هزار پاکبان شهر، آغوش مهربانی گشود تا خادمان شهر، به خدمت رئوفش شرفیاب شوند و در آغازین روز دهه کرامت، به اذن آقا، خدمتشان را متبرک کنند.
خوشا به حالشان! دوستشان دارد و این را خوب میدانند. برق چشمهایشان از همان ابتدای مسیر حرکت در میدان شهدا تا خود حرم را خوب میشود رصد کرد. برق چشمانی که به برق گنبد طلا گره زده شده است، گویای همین راز بود. عاشقی میکردند با پرچم سبز علی بن موسیالرضا(ع) و هیچ چیزی جلودارشان نبود.
صبح علیالطلوع دور میدان شهدا جمع شدند و عهد بستند یک امروز را، به جای جارو، توی دستهای آفتابسوخته و پینهبستهشان شاخههای گل سرخ بگیرند و به سوی خانه محبوبشان روانه شوند؛ آن هم چه راهی شدنی؛ هرولهکنان و از خود بیخود؛ مشتاق و شکفته و صبور و خوشخنده؛ مثل گلهایی که بالای سرشان میرقصید و «رضا رضا» را با صداهای خشدارشان زمزمه میکردند.
آنها که بودند؟ نسبتشان با دستهای مغرورِ ما چه بود؟ ما هر روز با لباسهای اتوکشیده از کنار آنها گذشتهایم؛ بیتفاوت، بیسلام و علیک. شاید هم روزی که سرِ کیف و سرخوش بودیم برایشان دستی تکان داده باشیم یا بوقی زدهایم، اما شاه خراسان هوایشان را همیشه دارد و امروز برای میزبانیشان صحنِ غدیر را چراغانی و پر از عطر عود کرده بود.
پشت سرشان راه افتادم. میخواستم ببینم چطور به محبوبشان سلام میدهند. یک قبیله از مردان ساده و بیادعا با لباسهای آبی فیروزهای که دو سه خطِ پهن و نارنجی روی پاچههای شلوارشان دوخته بودند و وسط صحن غدیر، آنقدر انگشتنما بودند که همه چشمها دنبالشان میگشت. همانطوری آمده بودند که خیلی از ما را حتی اگر زورمان کنند حاضر نیستیم بیاییم؛ خاکی و بیزرق و برق.
به قول آقای اکبری که موهایش به سپیدی برف شده بود و ازدحام حضور راهیان مسیر مهربانی سبب شده بود همراهی کند و برای کفشهایم از خادمان کیسه بگیرد، «دخترم، آقا دوستمان دارد، حتی بیشتر از خودمان! وگرنه ما کجا و گل آوردن برای سلطان توس کجا؟»
حتی وقتی از یکیشان پرسیدم: «حرم که میآیید، پیش آقا گلایه میکنید؟» دستش را تکان داد و گفت: «نه بابا! همین که رزقمان جور است و نفسی بالا و پایین میرود شُکر. دستمان توی دست امام رضاست! همسایه آقاییم. آنوقت گلایه کنیم؟ گلایه چی؟ کار که عیار مرد است و ما نان بازویمان را میخوریم؛ خود آقا هم گفته «كسی كه در پی افزايش رزق و روزی است تا با آن، خانواده خود را اداره كند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است». ما هم مجاهدیم خواهرِ من. مجاهد و مجاور شاه خراسان و چی بهتر از این».
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
الدّعاء مفتاح الرّحمه و الوضوء مفتاح الصلاه و الصلاه مفتاح الجنه
-
آیین تجلیل از کارمندان ن��ونه آستان قدس رضوی برگزار شد
-
حضرت معصومه(س) یک شخصیت برکت یافته از جانب خداوند
-
اجرای پویش ملی روز جمعیت در 27 استان کشور
-
پیوند ازدواج زائران غیرایرانی در ایام میلاد حضرت معصومه(س)
-
اجرای 6 طرح نظرسنجی از خدمات آستان قدس رضوی در دهه کرامت
-
اهتزاز پرچم سبز رضوی در ساحل نیلگون خلیج فارس
-
من صلى ركعتين يعلم ما يقول فيهما انصرف و ليس بينه و بين الله - عز و جل - ذنب الا غفره له
-
2
-
تلفنخانهای برای دلها
-
عریضههای زائران امام رضا(ع) در دوره قاجار
-
چه غافلگیری شیرینی
-
سفر امام رضا(ع) به ایران و رشد جریانهای شیعی
-
میزبانی انیسالنفوس و میهمانی پاکبانها
-
برش
-
«جغرافیا»یی که برملاکننده «تاریخ» است
-
وجودتان غرق گل، آقای خراسان
-
3
-
برش