این اسفندهای ولرم
رقیه توسلی
توی صف عابربانکم که زن و شوهری سَر میرسند و جاگیر شده نشده صدای مرد میپیچد؛ وای من! آذین! صد و هفتاد مونده از سه تومانی که صبح ریختم به کارت... نوبتم میشود. اما دستگاه، کارتم را میگیرد و پس نمیدهد. انگار بابت انقضای زمانی، قورتش داده. میدانم باید بروم بانک اما راه میافتم سمت داروخانه. وقت ندارم و تعویض کارت میماند برای بعد. به موجودی آن یکی کارتم فکر میکنم که آیا کفاف میدهد؟ چون باید قرصی که تا چند مدت پیش با دفترچه میگرفتم را حالا آزاد بخرم. توی مسیر نگاهم به آدمها و دستفروشها و کاسبی مغازهداران و ولرمی بازار اسفند است. مثل قبل نیست.
راستش دلم میگیرد. یاد اسفندهای خیلی قبل میافتم. یاد حال خوب. بوی سبزیپلو با ماهی مادربزرگم. باغچهای که وسعم میرسید و اسفندهای قدیم حتماً با چند جعبه گل میرفتم سراغش. نذریپزون همسایهها. مراسم شلوغ ازدواج. خندههای کشدار چفت هم. داشتن اسکناسهایی که میدانستی دلت میشود به آنها خوش باشد. معاشرت بیماسک. یاد پدرم که عاشقانه خیابانها را این وقت سال زیر پا میگذاشتیم با هم. یاد نونوار کردن زندگی و رونق بازار سمسارها. یاد ذوق و شوق این ماه که یکی دو تا نبود. یاد مسافرتهایی که میشد رفت. خندههای شیرین. نه مثل حالا که توی گوشیات هی اخبار جنگ و کرونا و بیپولی و خودکشی و مهاجرت تازه میشوند.
میرسم به داروخانه. شلوغ است. کش ماسکم پاره میشود. همان طور که توی کیفم دنبال تازهاش میگردم غرولند میکنم؛ دلم لک زده برای دیدن دخترداییها، این چندمین سال شده که دوریم از هم؟ کو مادربزرگ مهربان میهماننوازم؟ پول قزلآلای فلان تومانی و برنج بیسان تومانی کجا بود؟ تا کی ماسک؟ یک گلدان پیزوری واقعاً هشتاد؟ چرا باید دارویم از لیست بیمه خارج شود؟ هر چه سنجد میخرم طعم سنجدهای تو را نمیدهد بابا! مغازهدارهای این راسته چرا اینقد مگس میپرانند؟
پینوشت
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
بزرگترین بلاها بریدن امید است.
راستش دلم میگیرد. یاد اسفندهای خیلی قبل میافتم. یاد حال خوب. بوی سبزیپلو با ماهی مادربزرگم. باغچهای که وسعم میرسید و اسفندهای قدیم حتماً با چند جعبه گل میرفتم سراغش. نذریپزون همسایهها. مراسم شلوغ ازدواج. خندههای کشدار چفت هم. داشتن اسکناسهایی که میدانستی دلت میشود به آنها خوش باشد. معاشرت بیماسک. یاد پدرم که عاشقانه خیابانها را این وقت سال زیر پا میگذاشتیم با هم. یاد نونوار کردن زندگی و رونق بازار سمسارها. یاد ذوق و شوق این ماه که یکی دو تا نبود. یاد مسافرتهایی که میشد رفت. خندههای شیرین. نه مثل حالا که توی گوشیات هی اخبار جنگ و کرونا و بیپولی و خودکشی و مهاجرت تازه میشوند.
میرسم به داروخانه. شلوغ است. کش ماسکم پاره میشود. همان طور که توی کیفم دنبال تازهاش میگردم غرولند میکنم؛ دلم لک زده برای دیدن دخترداییها، این چندمین سال شده که دوریم از هم؟ کو مادربزرگ مهربان میهماننوازم؟ پول قزلآلای فلان تومانی و برنج بیسان تومانی کجا بود؟ تا کی ماسک؟ یک گلدان پیزوری واقعاً هشتاد؟ چرا باید دارویم از لیست بیمه خارج شود؟ هر چه سنجد میخرم طعم سنجدهای تو را نمیدهد بابا! مغازهدارهای این راسته چرا اینقد مگس میپرانند؟
پینوشت
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
بزرگترین بلاها بریدن امید است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
جاذبه حسینی برای مخاطب جهانی
-
زیر سایه امام رئوف
-
عرض ارادت با 140 چراغ بلور
-
محبت، محبت میآورد
-
این اسفندهای ولرم
-
انگار نه انگار در یمن هم زنان و کودکان را میکشند
-
جاهلیت مدرن جاهلیت علم منهای ایمان است
-
شیعه حسینیم آیا؟
-
ویژهبرنامههای حرم رضوی در اعیاد شعبانیه
-
اثرات زیارتی که با شناخت امام حسین(ع) باشد
-
جراحی منحصر به فرد نوزاد 6 روزه