روایت زهرا قاسمی همسر شهید «محمدصادق دارایی» از یک زندگی ساده و شیرین با طعم جهاد
در کمک رسانی، بین شیعه و سنی فرق نمیگذاشت
بانوی جوانی است و مادر دو فرزند؛ یک پسر و دختر خردسال. میگوید تلخی این روزها را با شیرینی خاطرات گذشته طی میکند. در وصف زندگی مشترک با مردی که از سال 1393 شریک زندگیاش شد، میگوید: «زندگیمان شیرین بود، شیرینِ شیرینِ شیرین...» همین توصیف کافی است تا متوجه شویم اندوهی که سینه او را در فقدان همسرش میفشرد چقدر بزرگ است و بغضی که باوجود جوانی ماهرانه آن را فرو میخورد، چقدر سنگین. زنی جوان که به قاتل همسرش و جریان تکفیری میگوید: «پسرم را مثل پدرش تربیت میکنم، خادم محرومان، اسلام و انقلاب».
یک هفته از شهادت شهید دارایی میگذرد، طلبه جوانی که روز 16 فروردین همراه دو روحانی دیگر؛ شهید اصلانی و حجتالاسلام پاکدامن در صحن پیامبراعظم(ص) حرم رضوی با ضربههای چاقو از طرف جوانی تکفیری مورد حمله قرار گرفت. شهید «محمدصادق دارایی» در بیمارستان بستری بود و امید میرفت زنده بماند اما کمی بعد خبر آمد او هم به فیض شهادت دست پیدا کرده است. آن روز در حرم رضوی، جلسهای با موضوع توزیع افطاری و بستههای معیشتی حرم امام رضا(ع) بین خانوادههای محروم و حاشیهنشین شهر مشهد برگزار میشود. مسئول هر هفت پهنه حاشیه شهر مشهد میهمان این جلسه بودند، از جمله این سه نفر که آن اتفاق افتاد. در حالیکه هر سه در مسیر رسیدن به همان جلسه بودند، جوان تکفیری ضارب، با چاقو ضربات متعددی زد و آنها را مضروب و شهید کرد.
حجت الاسلام اصلانی همان موقع شهید شد، اما دارایی و پاکدامن مجروح شدند و زنده ماندند. به سرعت در بیمارستان بستری شدند. روز هفدهم فروردین اما خبر آمد روحانی دوم؛ شهید دارایی هم با وجود انجام اقدامات پزشکی لازم به شهادت رسید. در مشهد و روستای زادگاهش «بزد» مراسم مختلفی برایش برگزار و او هم مثل شهید اصلانی در حرم رضوی دفن شد. خبرگزاری فارس درباره او با «زهرا قاسمی»، همسر جوانش که حالا باید یادگارهای او را بزرگ کند و یادش را زنده نگه دارد، گفتوگو کرده است. او با وجود تازه بودن داغ، کسالت و تلخی این روزهای سخت، صبورانه پاسخ داده است.
آخرین پیامک همسر شهیدم
روایت اول از زندگی طلبه دهه هفتادی و شهید، مربوط به همان ساعتهایی است که «زهرا قاسمی»، همسرش بی آنکه فکرش را کند آخرین تماس را با او گرفته و آخرین پیامک میانشان رد و بدل شده است: «یکی دو روز بود که حال خوبی نداشتیم. من و بچهها تب و سرفه داشتیم. در خانه استراحت و رسیدگی میکردم تا اینکه فکر کردم لازم است به دکتر مراجعه کنیم. همسرم در راه رسیدن به آن جلسه بود که تماس گرفتم، حوالی ساعت 2 بعدازظهر. خواستم بیاید دنبال من و بچهها تا برویم درمانگاه. گفت حتماً بعد از جلسه میآید و حوالی ساعت 4 آماده و منتظرش باشیم. خیلی مشغله داشت، اما برای خانواده وقت میگذاشت و میگفت رضایت ما از او برایش شرط و مهم است».
نفس عمیقی میکشد تا توان داشته باشد برای مرور جزئیات بیشتر بعدی و کم کم میشود نفس پشت نفس و سرفه امانش را میبرد. هنوز حالش خوب نیست اما با لطف پاسخ میدهد و میگوید: «هیچ وقت فکر نمیکردم پیامی که ساعت 14 و 14دقیقه روز شانزدهم فروردین به همسرم ارسال و پاسخی که دریافت میکنم، آخرین کلمات بین من و او باشد. گفتم حالمان خوب نیست و حتماً بیاید و ما را ببرد دکتر که گفت: عزیزم الان جلسه است و میآیم. دیگر خبری نداشتم تا اینکه آن خبر تلخ رسید و دنیا آوار شد روی سرم».
با اشاره چشم گفت: من خوبم
در فضای مجازی ابتدا متن و عکسی مبنی بر این منتشر شد که دو روحانی در همان ساعت اول حادثه حرم به شهادت رسیدهاند که البته مستند و صحیح نبود. بلافاصله منابع رسمی و معتبر، خبر صحیح را منتشر کردند. یک روحانی به شهادت رسیده و دو روحانی دیگر به نزدیکترین بیمارستان منتقل شدهاند. بانو قاسمی از آن روز میگوید: «پیگیری کردم و متوجه شدم همسرم مجروح شده است. میرفتم بیمارستان پشت در اتاقش با فاصله یک متری و شاید کمی بیشتر دست برایش تکان میدادم. میپرسیدم: خوبی محمدصادق؟ چشمانش را روی هم میگذاشت، میبست و باز میکرد که یعنی بله! نا نداشت اما برایم دست تکان داد تا مطمئن شوم و همین آشوب دلم را کم کرد».
دستهای محمدصادق من نبود
همسر شهید دارایی از امیدی میگوید که ناامید شد: «گفتند قرار است جراحی شود چون ضربه چاقو به کلیه و عفونت بدن باید درمان میشد اما بعد از عمل، شد آنچه نباید. حالش بد شد و هوشیاریاش آمده بود پایین؛ به 3 رسیده بود. دکترها که میدانستند امیدی نیست این بار به من اجازه دادند بروم جلو و گفتند میتوانم دست همسرم را بگیرم. دستش ورم کرده و کبود شده بود. محمدصادق همیشه خیلی مهربان دستم را میپوشاند، گرما و مهربانی خاصی داشت، اما آن لحظه انگار دستها مال محمدصادق من نبود، سرد بودند و بیروح. راه خودش را رفت و شهید شد. از آن اتفاق جاخورده بودم، اما مدتها بود که حس میکردم مردِ من شهید خواهد شد، از بس که خالصانه و خستگیناپذیر برای رفع مشکل و نیازهای محرومان حاشیهنشین دوندگی میکرد. گاهی حتی وقت کم میآورد و افسوس میخورد که یک شبانهروز چرا فقط 24ساعت است؟»
جهیزیه را با هم خریدیم
زوج جوانی هستند و ثمره زندگیشان دو فرزند است. همسر شهید دارایی میگوید: «بزرگترهایمان میگویند از بچگی مال هم بودیم. پدر و مادرهایمان میگویند همبازی دوره کودکی هم بودیم تا پنج سالگی. بعد از آن اما به دلیل مراعاتهای تربیتی و مذهبی، دیگر هم را ندیدیم. من دبیرستانی بودم و او هم طلبه یکی از حوزههای علمیه شده بود. به پیشنهاد خانوادهاش به خواستگاری آمدند. سال 1393 عقد کردیم. یک سال و پنج ماه عقد بودیم و ازدواج سادهای داشتیم».
هروقت میخواهد درباره زندگی مشترکشان صحبت کند دو واژه بیشتر از بقیه شنیده میشود؛ «ساده» و «شیرین». درباره اینکه چطور یک زندگی خیلی ساده میتواند به گفته خودش خیلی شیرین هم باشد، توضیح میدهد: «با هم ساختیم این زندگی را. من و همسرم معتقد بودیم آدم برای زندگیای که خودش ساخته نه غر میزند نه منت میگذارد و نه ایراد بیهوده میگیرد. هر وقت بخواهد حرفی بزند و ایرادی بگیرد، دلش نمیآید. شاید به همین دلیل است که اختلاف هم کم میشود و محبت زیاد. همسرم درآمد محدود طلبگی داشت. پولهایش را پسانداز میکرد، من هم پولی را که قرار بود جهیزیه بخرم، گذاشتم روی آن و با هم جهیزیه خریدیم. خیلی خوش میگذشت و خاطرات شیرین زیادی دارم». از مراعات در حق همسرش میگوید: «وقتی دیدم توان مالی محدودی دارد، تصمیم گرفتم زندگی را سادهتر از بقیه دوستان همسن و سالم بگیرم. از خرید بسیاری از وسایل جزئی صرفنظر کردیم. اینکه مردی سالم، متدین، مهربان بود و قدر خانواده را میدانست برایم از همه چیز بیشتر ارزش داشت. قرار بود با هم زندگی کنیم نه با وسیلهها و جهیزیه».
وقتی به من گفت تو یک جهادگری...
از گله و مشکلاتی میگوید که ممکن است در هر زندگی پیش بیاید و در زندگی آنها هم پیش آمده اما به یک دلیل خاص: «خیلی دنبال کار مردم و محرومان بود. من همیشه سعی میکردم حمایت و تشویقش کنم، بعضی وقتها اما حضورش در خانه خیلی کمرنگ میشد، من میماندم و دو بچه کوچک، خردسال و شیرخوار. این دست تنها بودن اذیتم میکرد و کم میآوردم. یکبار به برادرم که آقا محمدصادق حرف شنوی خوبی از او داشت، گله کردم. برادرم گفته بود: یک کم به خواهرم حق بده...» پاسخی که شنیده، حالش را خوب کرده و مشکل را رفع: «نگاه کرده بود توی چشمان برادرم با لحنی مهربان و محکم گفته بود: خواهرِ شما، همسر من یک جهادگر تمامعیار است. آنجا بود که انگار تلنگر خورده و همسرم را بیشتر شناخته باشم؛ به خدمت و کاری که انجام میداد واقعاً به چشم «جهاد» نگاه میکرد. همین شد که تکلیف خودم را بهتر شناختم؛ من هم به نحوی در این مسیر بودم. همین سبب شد سختیها برایم شیرین و قابل تحمل باشد».
فهمیدم با هم همدلیم و یکدل...
خانمها دوست دارند وصف و تمجید خودشان را از زبان شریک زندگیشان بشنوند؛ خانم قاسمی هم کم تعریف نشنیده و میگوید: «همیشه با محبتی خاص به من میگفت: زهرا جان هر وقت میروم حاشیه شهر وضع سخت زندگی مردم را میبینم دلم میگیرد و سنگین میشوم، اما همین که توی این راه سخت همراه و حامیای مثل تو دارم خدا را شکر میکنم. تعریف از ظاهر برای هر خانمی خوشایند است اما این جمله همسرم یک پیام مهم برایم داشت؛ همدل بودیم و یکدل. ما اخلاق مشترک خیلی داشتیم، مثلاً اینکه هیچ وقت حسرت زندگی کسی را نخوردیم. تربیت خانوادگی ما خیلی بههم نزدیک بود شکر خدا».
خاطرهای تعریف میکند که دلش را گرم کرده به اینکه همسرش از او راضی بوده: «موادغذایی، وسایل و لباسی را که فکر میکردم برای زندگی ما اضافه است و خانواده کوچک ما بدون آن هم امورش میگذرد و در عوض همان میتواند نیاز کسی را رفع و آبروی نیازمندی را حفظ کند، میدادم به همسرم و میگفتم ببر مسجد، به یک نیازمند یا به خانوادههای حاشیه شهر بده. چشمانش میخندید از شادی و میگفت: خدا را شکر که با منی زهرا...».
به اهل سنت بیشتر خدمت میکرد
صدای گریه دختر خردسال شهید دارایی از پشت تلفن همراه میآید که بهانه پدر را میگیرد. بانو قاسمی «جانم مامان جان! الان میآیم» میگوید و دل آدم میلرزد که این بانوی جوان بعد از این باید دلتنگی و بهانه گرفتنهای وقت و بیوقت را طاقت بیاورد و آرامشان کند. اما حرفهایی که میشنوی، تو را به این نقطه میرساند که او قبل از داغدار و تنها بودن، محکم است: «مطمئنم وقتی محمدصادق به دنیا آمده و مسیر زندگیاش را درست رفته، خدا شهادت را برایش تقدیر کرده. حالا که اراده خدا و سعادت او این بوده من و بچههایم هم راه او را ادامه میدهیم و به اندازه توانمان در خدمت یتیمان، محرومان و نیازمندان خواهیم بود. پرچمی که یک روز او برداشت حالا روی دوش ماست و زمین نمیگذاریم». از توجه خاص همسرش به خانوادههای نیازمند اهل سنت میگوید: «در پهنهای که همسرم خدمت میکرد تعداد خانوادههای اهل سنت نیازمند کم نبود. به شیعه و سنی؛ همهشان رسیدگی میکرد و چه بسا به خانوادههای اهل سنت بیشتر. میگفت: نباید حس کنند تبعیض قائل میشویم و به آنها کمتر خدمت میکنیم».
اول یلدایی محرومان بعد خانواده
از سختیهایی که همسرش در کار جهادی تجربه کرده، میگوید: «یکبار آمد خانه؛ با اینکه میدانستم، خسته است و گرسنه اما اصلاً اشتها نداشت. چشمانش پر اشک شده بود و میگفت: امروز پسری را دیدم که دو روز بود چیزی نخورده و از شدت دل درد گریه میکرد. خودش را در برابر این افراد مسئول میدانست». از یک «تأخیر تعمدی» در زندگیشان صحبت میکند و میگوید: «همسرم اول برای خانوادههای پهنه و حاشیه شهر جشن یلدا میگرفت بعد برای خانه خرید یلدایی میکرد. اول باید بچههای پهنه و حاشیه شهر رخت و لباس نو میخریدند و میپوشیدند بعد بچههای خودمان. این اواخر دو مؤسسه خیریه راهاندازی کرده بود برای رسیدگی به خانوادههای محروم. مرکز خیریه شهید «جهاندیده» که با کمیته امداد امام خمینی(ره) همکاری و کودکان یتیم و نیازمند را حمایت میکرد. دیگری مرکز نیکوکاری صاحب الزمان(عج) بود که در زمینه توزیع صندوقهای صدقات در خانه مردم فعالیت میکرد و مبالغ جمعآوری شده در قالب بستههای معیشتی و کمک مالی به دست نیازمندان میرسید».
جریمههایی فدای تار موی مادر
از پشتکار همسرش تعریف میکند و میگوید: «این مؤسسهها معمولاً بر پایه کمکهای مردمی فعالیت میکنند، توان مالی مردم هم محدود است. از آنجا که خانوادههای محروم معمولاً خانوادههای دارای معلول، بیمار و آسیبدیده اجتماعی هم هستند همین، نیاز به دریافت کمکهای مالی را بیشتر میکند و خیران و نهادهای حمایتکننده باید پای کار بیایند. یکی از سختترین کارهایی که انرژی زیادی از همسرم میگرفت، جذب اعتماد و کمک این افراد بود».
گروههای جهادی که شهید دارایی در آنها عضویت یا مسئولیتی داشته، قوانین مخصوص خود را داشتند تا کسی در انجام وظایف خود کوتاهی نکند؛ قاسمی میگوید: «مثلاً یکی از قرارهایشان این بوده که کسی حق ندارد موقع جلسه تلفن خود را پاسخ بدهد وگرنه جریمه داشت. همسرم اما مدام جریمه میشد، چون دلش نمیآمد پاسخ مادرش را ندهد و میگفت مادرش به گردنش حق دارد. پدرش فوت کرده بود برای همین حسابی هوای مادرش را داشت. حالا به جز بیقراری بچهها، بیتابی مادرش هم دلم را به درد میآورد. من اما میدانم خودش دستم را خواهد گرفت، کمک میکند راهش را ادامه بدهم با همان دستان گرم و مهربان همیشگی».
یک هفته از شهادت شهید دارایی میگذرد، طلبه جوانی که روز 16 فروردین همراه دو روحانی دیگر؛ شهید اصلانی و حجتالاسلام پاکدامن در صحن پیامبراعظم(ص) حرم رضوی با ضربههای چاقو از طرف جوانی تکفیری مورد حمله قرار گرفت. شهید «محمدصادق دارایی» در بیمارستان بستری بود و امید میرفت زنده بماند اما کمی بعد خبر آمد او هم به فیض شهادت دست پیدا کرده است. آن روز در حرم رضوی، جلسهای با موضوع توزیع افطاری و بستههای معیشتی حرم امام رضا(ع) بین خانوادههای محروم و حاشیهنشین شهر مشهد برگزار میشود. مسئول هر هفت پهنه حاشیه شهر مشهد میهمان این جلسه بودند، از جمله این سه نفر که آن اتفاق افتاد. در حالیکه هر سه در مسیر رسیدن به همان جلسه بودند، جوان تکفیری ضارب، با چاقو ضربات متعددی زد و آنها را مضروب و شهید کرد.
حجت الاسلام اصلانی همان موقع شهید شد، اما دارایی و پاکدامن مجروح شدند و زنده ماندند. به سرعت در بیمارستان بستری شدند. روز هفدهم فروردین اما خبر آمد روحانی دوم؛ شهید دارایی هم با وجود انجام اقدامات پزشکی لازم به شهادت رسید. در مشهد و روستای زادگاهش «بزد» مراسم مختلفی برایش برگزار و او هم مثل شهید اصلانی در حرم رضوی دفن شد. خبرگزاری فارس درباره او با «زهرا قاسمی»، همسر جوانش که حالا باید یادگارهای او را بزرگ کند و یادش را زنده نگه دارد، گفتوگو کرده است. او با وجود تازه بودن داغ، کسالت و تلخی این روزهای سخت، صبورانه پاسخ داده است.
آخرین پیامک همسر شهیدم
روایت اول از زندگی طلبه دهه هفتادی و شهید، مربوط به همان ساعتهایی است که «زهرا قاسمی»، همسرش بی آنکه فکرش را کند آخرین تماس را با او گرفته و آخرین پیامک میانشان رد و بدل شده است: «یکی دو روز بود که حال خوبی نداشتیم. من و بچهها تب و سرفه داشتیم. در خانه استراحت و رسیدگی میکردم تا اینکه فکر کردم لازم است به دکتر مراجعه کنیم. همسرم در راه رسیدن به آن جلسه بود که تماس گرفتم، حوالی ساعت 2 بعدازظهر. خواستم بیاید دنبال من و بچهها تا برویم درمانگاه. گفت حتماً بعد از جلسه میآید و حوالی ساعت 4 آماده و منتظرش باشیم. خیلی مشغله داشت، اما برای خانواده وقت میگذاشت و میگفت رضایت ما از او برایش شرط و مهم است».
نفس عمیقی میکشد تا توان داشته باشد برای مرور جزئیات بیشتر بعدی و کم کم میشود نفس پشت نفس و سرفه امانش را میبرد. هنوز حالش خوب نیست اما با لطف پاسخ میدهد و میگوید: «هیچ وقت فکر نمیکردم پیامی که ساعت 14 و 14دقیقه روز شانزدهم فروردین به همسرم ارسال و پاسخی که دریافت میکنم، آخرین کلمات بین من و او باشد. گفتم حالمان خوب نیست و حتماً بیاید و ما را ببرد دکتر که گفت: عزیزم الان جلسه است و میآیم. دیگر خبری نداشتم تا اینکه آن خبر تلخ رسید و دنیا آوار شد روی سرم».
با اشاره چشم گفت: من خوبم
در فضای مجازی ابتدا متن و عکسی مبنی بر این منتشر شد که دو روحانی در همان ساعت اول حادثه حرم به شهادت رسیدهاند که البته مستند و صحیح نبود. بلافاصله منابع رسمی و معتبر، خبر صحیح را منتشر کردند. یک روحانی به شهادت رسیده و دو روحانی دیگر به نزدیکترین بیمارستان منتقل شدهاند. بانو قاسمی از آن روز میگوید: «پیگیری کردم و متوجه شدم همسرم مجروح شده است. میرفتم بیمارستان پشت در اتاقش با فاصله یک متری و شاید کمی بیشتر دست برایش تکان میدادم. میپرسیدم: خوبی محمدصادق؟ چشمانش را روی هم میگذاشت، میبست و باز میکرد که یعنی بله! نا نداشت اما برایم دست تکان داد تا مطمئن شوم و همین آشوب دلم را کم کرد».
دستهای محمدصادق من نبود
همسر شهید دارایی از امیدی میگوید که ناامید شد: «گفتند قرار است جراحی شود چون ضربه چاقو به کلیه و عفونت بدن باید درمان میشد اما بعد از عمل، شد آنچه نباید. حالش بد شد و هوشیاریاش آمده بود پایین؛ به 3 رسیده بود. دکترها که میدانستند امیدی نیست این بار به من اجازه دادند بروم جلو و گفتند میتوانم دست همسرم را بگیرم. دستش ورم کرده و کبود شده بود. محمدصادق همیشه خیلی مهربان دستم را میپوشاند، گرما و مهربانی خاصی داشت، اما آن لحظه انگار دستها مال محمدصادق من نبود، سرد بودند و بیروح. راه خودش را رفت و شهید شد. از آن اتفاق جاخورده بودم، اما مدتها بود که حس میکردم مردِ من شهید خواهد شد، از بس که خالصانه و خستگیناپذیر برای رفع مشکل و نیازهای محرومان حاشیهنشین دوندگی میکرد. گاهی حتی وقت کم میآورد و افسوس میخورد که یک شبانهروز چرا فقط 24ساعت است؟»
جهیزیه را با هم خریدیم
زوج جوانی هستند و ثمره زندگیشان دو فرزند است. همسر شهید دارایی میگوید: «بزرگترهایمان میگویند از بچگی مال هم بودیم. پدر و مادرهایمان میگویند همبازی دوره کودکی هم بودیم تا پنج سالگی. بعد از آن اما به دلیل مراعاتهای تربیتی و مذهبی، دیگر هم را ندیدیم. من دبیرستانی بودم و او هم طلبه یکی از حوزههای علمیه شده بود. به پیشنهاد خانوادهاش به خواستگاری آمدند. سال 1393 عقد کردیم. یک سال و پنج ماه عقد بودیم و ازدواج سادهای داشتیم».
هروقت میخواهد درباره زندگی مشترکشان صحبت کند دو واژه بیشتر از بقیه شنیده میشود؛ «ساده» و «شیرین». درباره اینکه چطور یک زندگی خیلی ساده میتواند به گفته خودش خیلی شیرین هم باشد، توضیح میدهد: «با هم ساختیم این زندگی را. من و همسرم معتقد بودیم آدم برای زندگیای که خودش ساخته نه غر میزند نه منت میگذارد و نه ایراد بیهوده میگیرد. هر وقت بخواهد حرفی بزند و ایرادی بگیرد، دلش نمیآید. شاید به همین دلیل است که اختلاف هم کم میشود و محبت زیاد. همسرم درآمد محدود طلبگی داشت. پولهایش را پسانداز میکرد، من هم پولی را که قرار بود جهیزیه بخرم، گذاشتم روی آن و با هم جهیزیه خریدیم. خیلی خوش میگذشت و خاطرات شیرین زیادی دارم». از مراعات در حق همسرش میگوید: «وقتی دیدم توان مالی محدودی دارد، تصمیم گرفتم زندگی را سادهتر از بقیه دوستان همسن و سالم بگیرم. از خرید بسیاری از وسایل جزئی صرفنظر کردیم. اینکه مردی سالم، متدین، مهربان بود و قدر خانواده را میدانست برایم از همه چیز بیشتر ارزش داشت. قرار بود با هم زندگی کنیم نه با وسیلهها و جهیزیه».
وقتی به من گفت تو یک جهادگری...
از گله و مشکلاتی میگوید که ممکن است در هر زندگی پیش بیاید و در زندگی آنها هم پیش آمده اما به یک دلیل خاص: «خیلی دنبال کار مردم و محرومان بود. من همیشه سعی میکردم حمایت و تشویقش کنم، بعضی وقتها اما حضورش در خانه خیلی کمرنگ میشد، من میماندم و دو بچه کوچک، خردسال و شیرخوار. این دست تنها بودن اذیتم میکرد و کم میآوردم. یکبار به برادرم که آقا محمدصادق حرف شنوی خوبی از او داشت، گله کردم. برادرم گفته بود: یک کم به خواهرم حق بده...» پاسخی که شنیده، حالش را خوب کرده و مشکل را رفع: «نگاه کرده بود توی چشمان برادرم با لحنی مهربان و محکم گفته بود: خواهرِ شما، همسر من یک جهادگر تمامعیار است. آنجا بود که انگار تلنگر خورده و همسرم را بیشتر شناخته باشم؛ به خدمت و کاری که انجام میداد واقعاً به چشم «جهاد» نگاه میکرد. همین شد که تکلیف خودم را بهتر شناختم؛ من هم به نحوی در این مسیر بودم. همین سبب شد سختیها برایم شیرین و قابل تحمل باشد».
فهمیدم با هم همدلیم و یکدل...
خانمها دوست دارند وصف و تمجید خودشان را از زبان شریک زندگیشان بشنوند؛ خانم قاسمی هم کم تعریف نشنیده و میگوید: «همیشه با محبتی خاص به من میگفت: زهرا جان هر وقت میروم حاشیه شهر وضع سخت زندگی مردم را میبینم دلم میگیرد و سنگین میشوم، اما همین که توی این راه سخت همراه و حامیای مثل تو دارم خدا را شکر میکنم. تعریف از ظاهر برای هر خانمی خوشایند است اما این جمله همسرم یک پیام مهم برایم داشت؛ همدل بودیم و یکدل. ما اخلاق مشترک خیلی داشتیم، مثلاً اینکه هیچ وقت حسرت زندگی کسی را نخوردیم. تربیت خانوادگی ما خیلی بههم نزدیک بود شکر خدا».
خاطرهای تعریف میکند که دلش را گرم کرده به اینکه همسرش از او راضی بوده: «موادغذایی، وسایل و لباسی را که فکر میکردم برای زندگی ما اضافه است و خانواده کوچک ما بدون آن هم امورش میگذرد و در عوض همان میتواند نیاز کسی را رفع و آبروی نیازمندی را حفظ کند، میدادم به همسرم و میگفتم ببر مسجد، به یک نیازمند یا به خانوادههای حاشیه شهر بده. چشمانش میخندید از شادی و میگفت: خدا را شکر که با منی زهرا...».
به اهل سنت بیشتر خدمت میکرد
صدای گریه دختر خردسال شهید دارایی از پشت تلفن همراه میآید که بهانه پدر را میگیرد. بانو قاسمی «جانم مامان جان! الان میآیم» میگوید و دل آدم میلرزد که این بانوی جوان بعد از این باید دلتنگی و بهانه گرفتنهای وقت و بیوقت را طاقت بیاورد و آرامشان کند. اما حرفهایی که میشنوی، تو را به این نقطه میرساند که او قبل از داغدار و تنها بودن، محکم است: «مطمئنم وقتی محمدصادق به دنیا آمده و مسیر زندگیاش را درست رفته، خدا شهادت را برایش تقدیر کرده. حالا که اراده خدا و سعادت او این بوده من و بچههایم هم راه او را ادامه میدهیم و به اندازه توانمان در خدمت یتیمان، محرومان و نیازمندان خواهیم بود. پرچمی که یک روز او برداشت حالا روی دوش ماست و زمین نمیگذاریم». از توجه خاص همسرش به خانوادههای نیازمند اهل سنت میگوید: «در پهنهای که همسرم خدمت میکرد تعداد خانوادههای اهل سنت نیازمند کم نبود. به شیعه و سنی؛ همهشان رسیدگی میکرد و چه بسا به خانوادههای اهل سنت بیشتر. میگفت: نباید حس کنند تبعیض قائل میشویم و به آنها کمتر خدمت میکنیم».
اول یلدایی محرومان بعد خانواده
از سختیهایی که همسرش در کار جهادی تجربه کرده، میگوید: «یکبار آمد خانه؛ با اینکه میدانستم، خسته است و گرسنه اما اصلاً اشتها نداشت. چشمانش پر اشک شده بود و میگفت: امروز پسری را دیدم که دو روز بود چیزی نخورده و از شدت دل درد گریه میکرد. خودش را در برابر این افراد مسئول میدانست». از یک «تأخیر تعمدی» در زندگیشان صحبت میکند و میگوید: «همسرم اول برای خانوادههای پهنه و حاشیه شهر جشن یلدا میگرفت بعد برای خانه خرید یلدایی میکرد. اول باید بچههای پهنه و حاشیه شهر رخت و لباس نو میخریدند و میپوشیدند بعد بچههای خودمان. این اواخر دو مؤسسه خیریه راهاندازی کرده بود برای رسیدگی به خانوادههای محروم. مرکز خیریه شهید «جهاندیده» که با کمیته امداد امام خمینی(ره) همکاری و کودکان یتیم و نیازمند را حمایت میکرد. دیگری مرکز نیکوکاری صاحب الزمان(عج) بود که در زمینه توزیع صندوقهای صدقات در خانه مردم فعالیت میکرد و مبالغ جمعآوری شده در قالب بستههای معیشتی و کمک مالی به دست نیازمندان میرسید».
جریمههایی فدای تار موی مادر
از پشتکار همسرش تعریف میکند و میگوید: «این مؤسسهها معمولاً بر پایه کمکهای مردمی فعالیت میکنند، توان مالی مردم هم محدود است. از آنجا که خانوادههای محروم معمولاً خانوادههای دارای معلول، بیمار و آسیبدیده اجتماعی هم هستند همین، نیاز به دریافت کمکهای مالی را بیشتر میکند و خیران و نهادهای حمایتکننده باید پای کار بیایند. یکی از سختترین کارهایی که انرژی زیادی از همسرم میگرفت، جذب اعتماد و کمک این افراد بود».
گروههای جهادی که شهید دارایی در آنها عضویت یا مسئولیتی داشته، قوانین مخصوص خود را داشتند تا کسی در انجام وظایف خود کوتاهی نکند؛ قاسمی میگوید: «مثلاً یکی از قرارهایشان این بوده که کسی حق ندارد موقع جلسه تلفن خود را پاسخ بدهد وگرنه جریمه داشت. همسرم اما مدام جریمه میشد، چون دلش نمیآمد پاسخ مادرش را ندهد و میگفت مادرش به گردنش حق دارد. پدرش فوت کرده بود برای همین حسابی هوای مادرش را داشت. حالا به جز بیقراری بچهها، بیتابی مادرش هم دلم را به درد میآورد. من اما میدانم خودش دستم را خواهد گرفت، کمک میکند راهش را ادامه بدهم با همان دستان گرم و مهربان همیشگی».
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
برنامه راهبردی سهساله آستان قدس رضوی برای تولید دانشبنیان
-
در کمک رسانی، بین شیعه و سنی فرق نمیگذاشت
-
مرا آسوده خاطر گردان
-
پناه بر صبر
-
عاشقانههای یک خوشنویس برای ثامنالحجج
-
بیان تفسیر سوره نور با محوریت «سبک زندگی عفیفانه» در ماه مبارک رمضان
-
ماه مبارک رمضان، فرصتی برای تحقق مقام خليفهاللهی
-
استقبال ترکزبانان از ویژهبرنامه «دعوت»
-
ترجمهای که برای تدریس نهجالبلاغه در مدارس پیشنهاد شد
-
نسخه خطی 887 ساله «روَض الجِنان» رونمایی شد
-
آرایش نظامی در جهاد با نفس