سفید به رنگ توبه

سفید به رنگ توبه

رقیه توسلی

 زحمت کشیده برای همه نبات و تسبیح آورده، مَشتی خانم... وقت دادن سوغات نطقش وا می‌شود که: برید کیف کنید ... چرا نداره. چون هر بار که سعادت زیارت نصیبم شد، تک‌تک‌تون را با خودم بردم حرم و یادتون کردم... دیگه ما بامعرفتا این شکلی‌ایم. مهربونیم. وقت میذاریم. باصفاییم. 
می‌خندم. این همکارمان واقعاً همه چیز تمام است. خیلی خوشم آمده از تسبیح سفیدی که آورده. دانه‌های گرد پلاستیکی‌اش را می‌چرخانم و دلم برای مشهد غنج می‌رود. برای چشم توی چشم شدن با ضریح... برای جمع کردن پَر کبوترها... برای دیدن زواری که با لهجه و زبان غریب خودشان می‌آیند پابوس. با دلتنگی سلام می‌دهم و می‌خواهم دوباره مشغول کار شوم که مَشتی خانم می‌آید و نرسیده می‌گوید؛ باورت میشه شفایافته دیدم. به فاصله یک متر. اول فکر می‌کنم دارد سر به سرم می‌گذارد بعد اما صورت رنگ پریده‌اش را که می‌بینم می‌فهمم از شوخی خبری نیست. هول حرف می‌زند... هنوز تحت تأثیر فضایی است که تجربه کرده. از پدربزرگ کُت قهوه‌ای که دو روز پیاپی توی صحن بین جمعیت دیده که چشم از گنبد برنمی‌داشته، می‌گوید. 
می‌گوید رفته کنار دست همان پدربزرگ نشسته، هر چند می‌دانسته که توی این عالم نیست چون هم عینک قطورش را برداشته و هم سمعکش را از کار انداخته. اما آن قدر نشست و صبوری کرد که پیرمرد متوجه حضورش بشود. 
می‌گوید پدربزرگ سمعکش را که روشن کرد جواب سلامم را داد و گفت: از علی بن موسی الرضا هیچی نخواه جز دست و دل پاک. آقا! کرم کرد پسر خطاکارمُ بهم برگردوند. شفاعت کرد. از دست کجش گذشت. الان تو این سن دارم حسابرسی می‌کنم ببینم کجای کار اشتباه کردم. بالاخره شفایافته‌ها مدیونن. میدونی چیه؟ هیچی جای یه اولاد باشرف، نور نمیندازه به چشم آدمیزاد... .

سنجاق
الهى! اگر پشیمانى در پیشگاه حضرتت توبه است پس من از همه پشیمان‌ترم،و اگر ترک گناه بازگشت محسوب مى‌شود پس اولین بازگشت‌کننده منم. (صحیفه سجادیه)

برچسب ها :
ارسال دیدگاه