هنوز خاطرخواه دارد
رقیه توسلی
چندتایی عکس از نمایشگاه کتاب میفرستد که به قول خودش، ناکام نمانم. از یکیشان نمیشود سرسری گذشت. پدر و دختری هستند با سر و وضع غیرمعمول. پدر بقچه گلداری توی بغلش دارد و صورت استخوانیاش، آفتاب سوخته است و دخترک دستهایش حنابند شده است.
برای همکار عکاسباشیام مینویسم: چه سوژه عجیب و خاصی!
پاسخ میدهد: «آخ! آخ! این دو تا محشر بودن. باهاشون دو سه تا غرفه رفتم و اجازه دادن ازشون عکاسی کنم. پدره بیاغراق دایرهالمعارف بود. دایرهالمعارف سیار تاریخ و مردمشناسی جهان. برای «ایران» کلی با حوصله و دقت کتاب برمیداشت و با دلیل توضیح میداد چرا بخرند و چرا نه... جسارت کردم و پرسیدم ببخشید شغل شریف شما چیه؟ که گفت دامدارم. هفت نسله که دامدار و باغبونیم. از ایران، دختر باهوشش چی بگم که علاقهاش عین خودش شیرین بود. میرفت هی سراغ کتابهای کیهانشناسی و سفرنامه و شعر... میگفت مامانش معلمه. خودشم شاید یه روزی بره دنبال نجوم، اخترفیزیک. میگفت قراره تا چند وقت دیگه تو کارگاه یه نویسنده مطرح، برای بچهها از کتابایی که خونده، حرف بزنه... میگفت از خوردن و خوابیدنت بزن خانم اما از خوندن نه...».
میخندم به قضاوتم، به سطحینگر بودنم... حالم خوب میشود. ناکامیام شسته میشود. اصلاً جلا میگیرد روزم. از سادگی و دانایی و صفای «ایران» و پدرش یاد میگیرم. با خودم میگویم که چقدر این مردمان انگشتشمارند. میرسم به حکایت ملانصرالدین. واقعاً چرا هنوز پی رخت و لباس و قیافهایم؟ چرا عقلمان توی چشممان است؟ ظاهربینی آیا از جهل نمیآید؟
مینشینم به تماشای باقی عکسها... و میرسم به این نتیجه که الحمدلله کتاب هنوز خاطرخواه دارد. هنوز معشوق است.
پینوشت
مولا علی(ع) میفرمایند: هر کس با کتاب آرامش یابد، راحتی و آسایش از او سلب نمیشود.
برای همکار عکاسباشیام مینویسم: چه سوژه عجیب و خاصی!
پاسخ میدهد: «آخ! آخ! این دو تا محشر بودن. باهاشون دو سه تا غرفه رفتم و اجازه دادن ازشون عکاسی کنم. پدره بیاغراق دایرهالمعارف بود. دایرهالمعارف سیار تاریخ و مردمشناسی جهان. برای «ایران» کلی با حوصله و دقت کتاب برمیداشت و با دلیل توضیح میداد چرا بخرند و چرا نه... جسارت کردم و پرسیدم ببخشید شغل شریف شما چیه؟ که گفت دامدارم. هفت نسله که دامدار و باغبونیم. از ایران، دختر باهوشش چی بگم که علاقهاش عین خودش شیرین بود. میرفت هی سراغ کتابهای کیهانشناسی و سفرنامه و شعر... میگفت مامانش معلمه. خودشم شاید یه روزی بره دنبال نجوم، اخترفیزیک. میگفت قراره تا چند وقت دیگه تو کارگاه یه نویسنده مطرح، برای بچهها از کتابایی که خونده، حرف بزنه... میگفت از خوردن و خوابیدنت بزن خانم اما از خوندن نه...».
میخندم به قضاوتم، به سطحینگر بودنم... حالم خوب میشود. ناکامیام شسته میشود. اصلاً جلا میگیرد روزم. از سادگی و دانایی و صفای «ایران» و پدرش یاد میگیرم. با خودم میگویم که چقدر این مردمان انگشتشمارند. میرسم به حکایت ملانصرالدین. واقعاً چرا هنوز پی رخت و لباس و قیافهایم؟ چرا عقلمان توی چشممان است؟ ظاهربینی آیا از جهل نمیآید؟
مینشینم به تماشای باقی عکسها... و میرسم به این نتیجه که الحمدلله کتاب هنوز خاطرخواه دارد. هنوز معشوق است.
پینوشت
مولا علی(ع) میفرمایند: هر کس با کتاب آرامش یابد، راحتی و آسایش از او سلب نمیشود.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
نگاهی نو به پنجره طلایی جمعیت
-
گردهمایی بانوان فعال قرآنی در حرم رضوی
-
«کار» مقدس است
-
هنوز خاطرخواه دارد
-
حامی مشهد در دربار مغولان
-
بازدید تولیت آستان قدس رضوی از پروژههای عمرانی حرم مطهر
-
گونهشناسی طلاب کنشگر در شبکه اجتماعی اینستاگرام
-
دستاوردهای همایش «ارتباطات بینالملل عتبات مقدس»
-
سفارش استاد فاطمینیا به زوجهای جوان
-
پیش به سوی ش��ر و نشاط اجتماعی
-
چرا امام اجازه میداد دستش را ببوسند؟