هر چه کنی به خود کنی

هر چه کنی به خود کنی

رقیه توسلی

برای سومین بار که ماشین را خاموش می‌کند، حسی درونم می‌گوید الان است که بزند زیر گریه.
چراغ سبز شده و دخترِ کلافه، هی استارت می‌زند و ماشین می‌پرد جلو و باز خاموش می‌شود. از توی مغازه به صحنه نگاه می‌کنم و کلاً خرید یادم می‌رود. حواسم توی خیابان است. انگار خطاب به ماشین می‌گویم این‌ دفعه دیگر راه بیفت... یالا دیگه. بجنب... رفیق نیمه‌راه نباش.
اما خیابان بند آمده و دختر راننده همچنان تقلا می‌کند و ماشین لجبازی‌اش گرفته. طاقتم تاق می‌شود و می‌خواهم از خواربارفروشی بزنم بیرون که می‌بینم آقای مغازه‌دار با عجله پا تند می‌کند سمت پراید. 
سر چهارراه غوغا شده، ناپسندترین الفاظ و رفتار را در حق راننده دستپاچه می‌شود شنید و دید. انگار کسی جز این آقای محترم مغازه‌دار نیست که انسانیت و بزرگواری بجوشد در خونش. نمی‌دانم چه جمله‌ای بین او و راننده کم‌تجربه ردوبدل می‌شود که دیگر نیم‌کلاج ناشیانه گرفته نمی‌شود و دختر جوان آرام گاز می‌دهد و می‌آید کنار خیابان، نزدیک مغازه. تازه آنجاست که متوجه پسرک بُهت‌زده‌ای می‌شوم که روی صندلی عقب کز کرده. همان که آقای مغازه‌دار دارد جدی طور از او سؤال می‌کند؛ آبیته یا قرمزته؟ 
دختر راننده نیم‌خندی می‌نشیند روی صورت رنگ پریده‌اش و بعد خطاب به آقای مغازه‌دار می‌گوید: راننده اسنپم. رانندگیم خوبه. اما این ماشین صاحب کارمه... مشکل داره کلاجش... راستی صدای شما با بابام مو نمیزنه. مخصوصاً اونجا که گفتین نترس! 
اینجا خیابان سعدی‌است. از پشت شیشه مغازه، بیرون را ورانداز می‌کنم و دلم قرص است. می‌دانم هنوز برای نوع‌دوستی و خیر، دست‌هایی هست... آدم‌های کاردرستی که می‌شود رویشان حساب کرد. 

سنجاق
اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لِاَنْفُسِكُمْ وَ اِنْ اَسَاْتُمْ فَلَها/ اسراء/ آيه ۷
اگر خوبى كنيد، به خودتان كرده‌ايد و اگر بدى كنيد به خود كرده‌اید.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه