رفیق، شفیقش خوش است

رفیق، شفیقش خوش است

رقیه توسلی

 صدایشان بلند است. خیلی بلند. وسط شلوغی داروخانه همدیگر را دیده‌اند و بعد چاق سلامتی حالا مثل من و چند نفر دیگر، بیرون منتظرند نوبتشان شود.
سی و خرده‌ای ساله‌اند و پر از ایده و آرزو و برنامه برای آینده.
کت خاکستری: چه خبر هومن‌خان، میدون باری دیگه، ها؟ هنوز دفتر دستک حجره خلیل‌زاده بزرگُ پُر می‌کنی و پول پارو می‌کنین با هم؟
پلیور زیتونی: بودم مهندس. دیگه نیستم. کار من نبود. باباهه شاکیه اما چیکارش میشه کرد. دو ساله طرح مشارکت زدیم، ببینیم خدا چی می‌خواد.
کت خاکستری: چی میگی میرزا! یعنی کندی رفتی. خب الان کجایی؟
پلیور زیتونی: با بچه‌ها پی دو تا کارگاهُ گرفتیم. یکیش آموزش سفال و فرشه، خیلی به هم ربط ندارن میدونم... اما اون یکی‌ام کارگاه شیرینی سنتی استانه. حیفه آموزش داده نشه. فراموش میشن.
کت خاکستری: باشه عزیزم، بسه دیگه حالم بد شد. از ور دل باباهه رفتی، عیبی نداره. این‌ همه حرفه. این‌ همه بیزنس شریف مرتبط!! مشنگ شدی هومن؟ کارگاه آموزش؟ آب و نون توشه؟ شرط می‌بندم عاشق شدی. آخه تو رو چه به فرش و سفال و شیرینی. مهندس مملکت نیستی مگه؟ مکانیک و عمران نخوندی؟ چیه! طرف، تاریخ خونده؟ باستان‌شناسه؟
پلیور زیتونی: بیا از من بگذر. خودت کجایی سرور؟
کت خاکستری: نه اتفاقاً. نگذریم. از این مادمازل تاریخ خونده اجازه بگیر بیا برو تو تیم دکتر فخار. معرفیت می‌کنم. می‌شناسیش که برا بچه‌های اونور، پدریه. اینورُ نگم دیگه. کلی معرف و دوست و اعتبار و آشنا دورش جمع‌ان. خداییش یه روزم سراغتُ می‌گرفت. می‌پرسید رفته، نرفته؟ 
پلیور زیتونی: خدا نگهش داره. سرمایه است این بشر. ولی جدا از شوخی روت حساب کنم امیرجان؟ بالاخره کارچاق‌کن محشری هستی. بیا یه ور پروژه ما رو تو بلند کن پسر... .
کت خاکستری: مسخره! همین خودتُ نابود کردی بسه. حالا ببین کی بهم زنگ بزنی بگی عجب خردمند بودی امیر. مادمازل رفت پی زندگیش، دیدم اهل فرش‌بافی نیستم این شد که سهممُ دادم به شرکا. می‌خوام برم کردستان شایدم همون جا اتراق کردم. اصلاً چه اشکالی داره یه مدت کوه‌نشین باشم!
پلیور زیتونی متصل می‌خندد... . 
اذان ظهر پخش می‌شود، بقیه داروهایشان را گرفته‌اند و رفته‌اند و هنوز نوبت نسخه من و این دو رفیق کهنه نشده. رفقایی که هنوز غرق گفت‌وگویند و یکیشان دارد جاهلانه می‌زند توی پَر آن یکی و آن یکی هی ملاطفت و صبر می‌ریزد پای دوستیشان.

سنجاق
برق چشم‌هایش، احترام بگذارید حتی اگر از نظر شما جذاب نباشد. قرار نیست همه ما مثل هم فکر کنیم یا مثل هم دوست داشته باشیم... لطفاً «ذوق‌کور کُن» نباشیم در روزگاری که آدم‌ها کمتر ذوقِ عمیق می‌کنند.

پی‌نوشت
مولا علی(ع) می‌فرمایند: باشرافت‌ترین جوانمردی، خوب دوستی کردن است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه