آقا غم دل ما را دید

قصه مسافرانی از هند که زائر آستان رضا(ع) شدند

آقا غم دل ما را دید


​​​​​​​غروب بود؛ یک غروب سرد زمستانی. برف دی ماهی مثل حریری سفید، تمام گنبد طلا را پوشانده بود. آن سال‌ها زمستان‌های مشهد سوز عجیبی داشت؛ سرما بود و یخبندان. زوج جوان خسته و رنجور تازه از قم رسیده بودند. مرد جوان 23سال بیشتر نداشت، طلبه حوزه قم بود و این دو سه سال حضور در ایران سبب شده بود فارسی یاد بگیرد. همسرش کم سن و سال بود و تازه ساکن شهر قم شده بود، فارسی هم اصلاً بلد نبود. اما غربت، تنها مشکل بانوی جوان نبود. چند وقتی از بارداری‌اش نگذشته بود که دکتر پس از آزمایش از احتمال مرگ جنین و سقط خبردارش کرده بود. «سردار حسن» به همسر پیشنهاد کرد چند روزی راهی مشهد شوند تا در کنار امام رضا(ع) آرام گیرند و زائران هندی حالا در صحن انقلاب بودند، روبه‌روی پنجره فولاد.

به زیارت آمدیم تا غممان سبک شود
وارد حرم شدند. زن اولین سفرش به مشهد بود و نخستین بار بود حرم امام رضا(ع) را می‌دید. نماز خواندند؛ نماز زیارت، نماز مغرب و عشا، زیارت‌نامه... .
تمام مدت، مرد دلشکسته بود و زن دلشکسته‌تر. چه رؤیاهایی که برای کودکشان داشتند و چه نقشه‌هایی که برای آینده فرزندشان نکشیده بودند، اما حالا...
مرد جوان نگاه نگرانش را به گنبد طلایی حرم انداخت. گنبد پوشیده در برف بود. رو کرد به همسرش و گفت: من تاکنون زمستان مشهد را ندیده‌ام، هر وقت آمده‌ام اینجا بهار بوده است.
زن در دنیای خودش بود که بغضش ترکید؛ رو کرد به سردار و گفت: «اگر این بچه زنده مانده بود و پسر بود اسم رضا را برایش می‌گذاشتیم و اگر دختر بود زهرا».
اشک‌های مرد هم سرازیر شد. زوج جوان ساعاتی را در حرم ماندند و مرد که دید زن همچنان آرام نگرفته، پیشنهاد داد برای استراحت به محل اقامتشان بازگردند. با دلی غمگین به هتل برگشتند و مشغول استراحت بودند که یکی از دوستان مرد تلفنی جویای حال و او همسرش شد و پرسید زیارت، دل زن جوان را آرام کرده یا نه؟
سردار جواب داد: زیارت بودیم اما همچنان بی‌قرار است و تمام مدت در حرم هم اشک می‌ریخت.
دوست طلبه هندی با همان زبان هندو گفت: می‌دانم از دست دادن فرزند سخت است اما شما به دیدار و زیارت امام رئوف رفته‌اید؛ همسرت از هزاران کیلومتر آن طرف‌تر زائر شده، به امام متوسل شوید، من مطمئنم حاجتتان را می‌گیرید و آرام می‌شوید.

قد هزار سوره کوثر صبر 
حرف‌های مرد، سردار را بی‌قرار‌تر کرد. همسرش از فرط خستگی و بیماری روی تخت خوابش برده بود. حال سردار هم کم از او نداشت اما دلش آرام نگرفت و دوباره در آن سرمای زمستانی به حرم امام رضا(ع) برگشت. هوای مشهد سردتر شده بود. به حرم که رسید یک‌راست رفت سراغ ضریح مطهر. اطراف ضریح خیلی خلوت شده بود. روبه‌روی ضریح نشست، بی‌پناه و خسته و دلشکسته. با نگاهش با امام درددل کرد؛ او را به مادرش قسم داد و برای نجات فرزندش هزار سوره کوثر نذر کرد. همان‌جا تسبیح آبی رنگ را از جیبش درآورد و شروع کرد به خواندن هزار سوره کوثر. می‌خواند و اشک می‌ریخت. قرآن خواندنش که تمام شد دوباره قدم‌ها را تند کرد به سوی هتل که در همان حوالی حرم بود. متوجه زمان نشده بود و دلش برای همسرش شور می‌زد. می‌خواست با عجله از لابی هتل بگذرد و به سمت اتاقشان برود که یکی از خانم‌های خدمه را دید که از اتاقشان بیرون می‌آید؛ سردار را که دید، سلام نکرده و بی‌مقدمه گفت: پسرم چطور زن بیمارت را تنها گذاشته‌ای و رفته‌ای؟ فکر نکردی خدای نکرده اتفاق بدی برایش می‌افتد؟
نگرانی و اضطراب سردار بیشتر شد. زن میانسال ادامه داد: الان که حالش خوب است ولی مادرجان زن باردار را که نباید تنها گذاشت، آن هم در این شهر غریب که هم‌زبان شما هم نیستند.
سردار سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید مادر، برای شما هم زحمت و نگرانی شد اما در قم به ما گفته‌اند بچه مرده و سقط خواهد شد، به همین خاطر خانمم بیمار و پریشان‌حال است.
زن با تعجب پرسید: بچه سقط شده؟
سردار به نشانه تأیید سری تکان داد و گفت: بله، بچه در شکم مادر مرده بود که پزشک زنان داروهایی داد تا جنین مرده دفع شود.
زن دوباره با تعجب گفت: ولی به نظر من این زن باردار است و بهتر است زودتر او را پیش دکتر زنان ببرید.
مرد به صورت مهربان زن خدمه که متعجب و نگران بود، نگاه کرد و گفت: مادر ما هندی هستیم، دکتری را در این شهر نمی‌شناسیم، از طرفی من مطمئنم بچه از دست رفته است.
زن خدمه مکث کوتاهی کرد و گفت: من یک خانم دکتر می‌شناسم، مطبش همین اطراف حرم است، دکتر ماهری است. صبح حتماً پیشش بروید. به هر حال ضرری ندارد. مرد تأملی کرد؛ آدرس را پرسید و تشکر و خداحافظی کرد.

سفر مشهد؛ مهریه بانوی هندی
صبح که شد در جایی از کوچه پسکوچه‌های اطراف حرم مطب خانم دکتر را پیدا کردند. زوج جوان شرح ماوقع کردند و داروهایی که دکتر زنان قم داده بود را هم به دکتر زنان نشان دادند. دکتر، زن جوان را معاینه کرد و سونوگرافی برایش نوشت. خانم دکتر جواب را دید که به سردار گفت: همسر شما باردار است و جنین هم پسر است. من مانده‌ام چطور با این داروها بچه زنده مانده است؟
زن و مرد جوان با تعجب به‌هم نگاهی انداختند. مرد سر بر دیوار گذاشت و همان‌طور که اشک می‌ریخت، گفت: ما حالمان خوب نبود که مشهد آمدیم. همسرم اولین بار است امام رضا(ع) را زیارت می‌کند. منتها آن‌قدر به امام غریب ارادت داشت که مهریه ازدواجمان سفر زیارتی مشهد شد و نذر کرده بودیم اگر فرزند پسر داشته باشیم اسمش را رضا بگذاریم و حالا معجزه امام را می‌بینیم. آقا انگار غم دل مرا دیده است.
چند ماه بعد در آگوست 2003 پسری در خانه سردار حسن در قم متولد شد که اسمش را رضا گذاشتند. رضا حالا دانشجوی مهندسی در شهر نوگانوان سادات در هند است. شهری زیبا در شمال هند و 100کیلومتری دهلی‌نو با مزارع انبوه انبه و موز و گندم؛ منطقه‌ای که کانون شیعیان و سادات هند است.

خبرنگار: صدیقه رضوانی‌نیا

برچسب ها :
ارسال دیدگاه