ای عشق همه بهانه از توست
رقیه توسلی
گلایه دارد از قیمت نظافت. وسط پارکینگ خیس و نیمه شسته ایستادهایم. او، شلنگ به دست و من، سراپاگوش. دارد هزینه پاکسازی دوبار در هفته ساختمان ما را با آپارتمان مجاور قیاس میکند. از دستمزد منصفانه آنها راضی است و میخواهد کمک کنم. دلش پر است از گرانی و نصرفیدن و خالی بودن کیسهاش.
سرآخر دو قدم جلو میآید و از عائلهاش میگوید، از اینکه خدا با دوتا داماد بیکار دارد آزمایشش میکند. میگوید: خانم جان! ما هفت تا خواهربرادر بودیم. یادمه بابای خدابیامرزم هروقت یکی از ما مریضی چیزی میشد، میرفت یک گوشه میایستاد نماز. دیشب که واریسم نذاشت بخوابم، باز صدای بابامُ شنیدم میگه؛
سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَه. مثل همونوقتا نگرانم بود. داشت دخترداری میکرد خداییش. راستش تو حکمتش موندم. بابام، غصه خوره اولادشه هنوز اما دوتا داماد بی عاطفه بی رگ دارم که مخارج بچه هاشون با منه. والا مهربونی پیشکش، خانم جان، حرفم حرف وظیفه است. یکی شون چندمدته گم و گور شده معلوم نمیکنه کجاست اصلاً و نوهام یک ماهه بستریه... والا ما که بابای خوب و دلسوز داشتیم وضعمون اینه، وای به حال این طفلکا.
بعد همانطور که بال روسریاش را میکشد روی چشمهایش میگوید: ببخشید وقتتونُ گرفتم. باید با یکی درددل میکردم... و خداحافظی کرده نکرده آب میگیرد روی موزاییک ها.
دیگر آن آدم یک ربع پیش نیستم. آدمی که شال و کلاه کرده بود برود کتابفروشی. جزوی از قصه این مادربزرگ شده ام و سرم سنگین است. دوست دارم یکی جلو راهم سبز شود مثل همین خانم کاربلد، خوب سرم را آب و جارو بکشد. آنقدر که پاک پاک بشود. شسته شود از غم. نمیخواهم به گرانی، تن پروری، بیکاری و نامردی دل بدهم و به نیمه پنهان اسرار. نمیخواهم غرق فرار آدمهای ضعیف بشوم و پا توی دنیایی بگذارم که بوی عشق نمیدهد.
میخواهم اول یک فاتحه بخوانم برای آن پدر مهربان و بعد بگذارم صدایش بپیچد توی سرم که توکل میکند. که «سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَه»اش هنوز خانوادهاش را سرپا نگه داشته.
پی نوشت
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدامَكُم
ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر آیین خدا را یاری کنید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد./ سوره محمد/ آیه7
سرآخر دو قدم جلو میآید و از عائلهاش میگوید، از اینکه خدا با دوتا داماد بیکار دارد آزمایشش میکند. میگوید: خانم جان! ما هفت تا خواهربرادر بودیم. یادمه بابای خدابیامرزم هروقت یکی از ما مریضی چیزی میشد، میرفت یک گوشه میایستاد نماز. دیشب که واریسم نذاشت بخوابم، باز صدای بابامُ شنیدم میگه؛
سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَه. مثل همونوقتا نگرانم بود. داشت دخترداری میکرد خداییش. راستش تو حکمتش موندم. بابام، غصه خوره اولادشه هنوز اما دوتا داماد بی عاطفه بی رگ دارم که مخارج بچه هاشون با منه. والا مهربونی پیشکش، خانم جان، حرفم حرف وظیفه است. یکی شون چندمدته گم و گور شده معلوم نمیکنه کجاست اصلاً و نوهام یک ماهه بستریه... والا ما که بابای خوب و دلسوز داشتیم وضعمون اینه، وای به حال این طفلکا.
بعد همانطور که بال روسریاش را میکشد روی چشمهایش میگوید: ببخشید وقتتونُ گرفتم. باید با یکی درددل میکردم... و خداحافظی کرده نکرده آب میگیرد روی موزاییک ها.
دیگر آن آدم یک ربع پیش نیستم. آدمی که شال و کلاه کرده بود برود کتابفروشی. جزوی از قصه این مادربزرگ شده ام و سرم سنگین است. دوست دارم یکی جلو راهم سبز شود مثل همین خانم کاربلد، خوب سرم را آب و جارو بکشد. آنقدر که پاک پاک بشود. شسته شود از غم. نمیخواهم به گرانی، تن پروری، بیکاری و نامردی دل بدهم و به نیمه پنهان اسرار. نمیخواهم غرق فرار آدمهای ضعیف بشوم و پا توی دنیایی بگذارم که بوی عشق نمیدهد.
میخواهم اول یک فاتحه بخوانم برای آن پدر مهربان و بعد بگذارم صدایش بپیچد توی سرم که توکل میکند. که «سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَه»اش هنوز خانوادهاش را سرپا نگه داشته.
پی نوشت
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدامَكُم
ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر آیین خدا را یاری کنید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد./ سوره محمد/ آیه7
برچسب ها :
ارسال دیدگاه