قیمتها شیر شدهاند!
رقیه توسلی
«آفاقخانم» تازگیها دختر دمبختش را عروس کرده. پیش از این هر وقت توی گذر میدیدمش کلی خوش و بش و همسایگی بود که بینمان ردوبدل میشد. دیروز که بعد دفعات متعدد تعمیر و سرویس، لباسشوییمان رسماً درخواست بازنشستگی کرد گفتم یک تُکپا بروم تا لوازم خانگی ببینم موجودیاش مینشیند به مذاقم یا چی. روز بد نبینید. رفتم و همان جا دوزاریم افتاد و صورت آفاقخانم مستقیم آمد جلو چشمم. توی راهرو عریض و طویل مغازه قدمرو میرفتم و به این فکر میکردم که وای به حال کسی که از همه اینها باید یکی بخرد. وای به روزگار جهیزیه بخرها. قیمتها به شاخ آهو بند شدهاند. نه لباسشویی، که شروع کردم به خواندن ارزش تومانی همه کالاهای مغازه. یخچال و اجاق گاز و جاروبرقی و اتو و ظرفشویی و فر و... واقعاً دوست نداشتم به جمع کل ارقام فکر کنم. خدا میداند چند بار نفس عمیق کشیدم پشت ماسک. خودم و لباسشویی از رده خارجم را فراموش کردم برای دقایقی و فقط به دستمزد و حقوق فکر کردم. که اگر مال یک سالش را دسته کرده بیاوریم شاید بشود یکی از وسایل این فروشگاه را ببریم خانه. به خانوادههایی فکر کردم که چند دختر دمبخت دارند. به آفاقخانم که بنده خدا سرپرست خانوار است و در جریانم همین سال گذشته وام درشتی برای تعمیرات منزل گرفته و اقساط همان یکی هنوز برایش کمرشکن است.
در راه برگشت، میخواستم فکر و خیال را پس بزنم و عادی رفتار کنم و همان آدم اول باشم که نمیشد. همان آدم با لباسشویی، همان آدم کمخبر. که نشد و به خیلی موضوعات کشیده شد ذهنم. یکیاش به همین میوهفروش محله پدری که آدم حسابیست و آفاقخانم میگفت امسال حساب دفتری دکانش را کلاً خیرات شادی امواتش کرد... یکیاش شیر باغ وحش اراک که دلمان را سوزاند... یکیاش دختر آفاقخانم که با هر تکه خریدش، مطمئنم تب میکند برای جیب خالی مادرش... یکیاش بنگاه اجاره و خرید املاک که از کنارش گذشتم و پیش خودم غرولند کردم وای از این غول بیشاخ و دم! این دیگر خود فاجعه است... یکیاش رخت چرکهای منزل که میدانم قرار است مدتی معطل بمانند... و یکیاش قانونی که هر چه میجورم نیست برای مهار گرانی و کاش دولتمردان یک تُکپا تشریف ببرند بازاری، سر سفره قشر کمبنیه آسیبپذیر، اینور آنوری و بررسی وضعیت کنند و لایحه جاندار بگذارند روی میز تا آفاقخانم و کلی آفاق دیگر این شهر از بیپناهی نجات پیدا کنند.
پینوشت
پیامبر اکرم(ص) : کسی که هر صبحگاه به امور مسلمین همت نگمارد و در اندیشه کار آنان نباشد از ما نیست و کسی که بشنود مردی کمک میطلبد و به ایشان کمک نرساند مسلمان نیست.
در راه برگشت، میخواستم فکر و خیال را پس بزنم و عادی رفتار کنم و همان آدم اول باشم که نمیشد. همان آدم با لباسشویی، همان آدم کمخبر. که نشد و به خیلی موضوعات کشیده شد ذهنم. یکیاش به همین میوهفروش محله پدری که آدم حسابیست و آفاقخانم میگفت امسال حساب دفتری دکانش را کلاً خیرات شادی امواتش کرد... یکیاش شیر باغ وحش اراک که دلمان را سوزاند... یکیاش دختر آفاقخانم که با هر تکه خریدش، مطمئنم تب میکند برای جیب خالی مادرش... یکیاش بنگاه اجاره و خرید املاک که از کنارش گذشتم و پیش خودم غرولند کردم وای از این غول بیشاخ و دم! این دیگر خود فاجعه است... یکیاش رخت چرکهای منزل که میدانم قرار است مدتی معطل بمانند... و یکیاش قانونی که هر چه میجورم نیست برای مهار گرانی و کاش دولتمردان یک تُکپا تشریف ببرند بازاری، سر سفره قشر کمبنیه آسیبپذیر، اینور آنوری و بررسی وضعیت کنند و لایحه جاندار بگذارند روی میز تا آفاقخانم و کلی آفاق دیگر این شهر از بیپناهی نجات پیدا کنند.
پینوشت
پیامبر اکرم(ص) : کسی که هر صبحگاه به امور مسلمین همت نگمارد و در اندیشه کار آنان نباشد از ما نیست و کسی که بشنود مردی کمک میطلبد و به ایشان کمک نرساند مسلمان نیست.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها