زنی با روسری گلدار

زنی با روسری گلدار

رقیه توسلی


فروشگاه خلوت نبود اما متوجه نگاهش شده بودم. توی صف صندوق ایستاده بود پشت سرم. خانم حدوداً 60ساله‌ای که روسری گلدار به صورتش می‌آمد. فکر کردم شاید کار واجبی دارد و رویش نمی‌شود بگوید. در فرصتی مناسب پرسیدم؛ می‌تونم کمکتون کنم؟
خندید و بعد مِن‌مِن‌کنان گفت: می‌دونید، حرف زدن درباره خواهشم یک مقدار سخته. مسخره و خنده‌دارم هست البته. دو تا دختر دارم؛ یکیشون ایران نیست. اون یکی هم تهران و دانشجویه. هشت سالی میشه تنها زندگی می‌کنم. حقیقتش ... یک هفته است که با کسی حرف نزدم. دلم پوسید. یک کم بیایید با هم راه بریم و حرف بزنیم. همین عزیزم. موضوع حرف هم فرق نمی‌کند به خدا. موضوع آزاد. البته اگه مزاحمت نباشه براتون. 
دلم هزار تکه شد اما به روی خودم نیاوردم. از فروشگاه زدیم بیرون. مثل دو تا آشنا. خرید هر دوتامان سبک بود. یک پلاستیک کوچولو. راه افتادیم زیر آفتاب سرد پاییز. بعد از نیم ساعت فهمیدم خانم روسری گلدار، معلم بازنشسته است و همسرش 11سالی می‌شود به رحمت خدا رفته. فهمیدم رفیق و همسایه‌اش را متأسفانه همان اوایل کرونا از دست داده و خواهر بزرگ‌تری هم دارد که این ‌روزها در بستر بیماریست. او می‌گفت و من زُل زده بودم به چشم‌هایش. دیدم غلیان کرده، حالشان عوض شده و دیگر چشم‌های مات توی فروشگاه نیستند. با خودم گفتم بگذار امروز نامفهوم‌ترین آدم عالم من باشم اما تا هر وقت خواست کنارش می‌مانم. اگر گوش‌های من امروز تنهایی او را کمرنگ می‌کنند تا آخرش هستم. قلبم تیر می‌کشید برای آن ‌همه تنهاییِ عذاب‌آور و خفه‌کننده. برای او که می‌گفت سال‌هاست یک‌نفری غذا می‌خورد، تلویزیون می‌بیند، راه می‌رود، بیدار می‌شود، گریه می‌کند.
با بغض گفت دیشب سر نماز مغرب، سیلِ اشک و گله راه انداختم و نمی‌دانم چرا روی صحبتم با امام رضا(ع) بوده... با دل شکسته به آقا گفتم شما چرا دستمُ نمی‌گیری؟... شما که کریم و رئوفی... شما که ارج و قرب داری پیش خدا... شما که زیاد غریبی کشیدی آقا... .
سنجاق
امام صادق(ع): اى مردم! اين دنيا، سراى فراق و خانه پيچ در پيچ است نه خانه‌اى سرراست. 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه